اشکهایم را نگه میدارم
چشمانم از اشکی که در ان حلقه زده میدرخشد
اما نمیگذارم قطره ای از این اشک بیرون بریزد
دردی تمام قفسه سینه ام میفشارد
امانم را بریده است ....
دلم یه عاشقانه ساده میخواهد
یک دوستت دارم کوتاه که معنیش به بلندای زندگی من است
دلم یک نگاه عاشقانه میخواهد
امشب در من غوغایی است
یک حس خوب با تو بودن
کنار پنجره یک فنجای چای گرم
ستاره هایی که سوسو میزنند
و یک ماه زیبا
تمامی اینها تداعیی گرم حضور توست
امشب در من غوغایی است
یک حس خوب با تو بودن
وقتی خاطره ادم زیاد میــشه دیوار اتاقت پر از عکس میــــــشه !!!
اما همیـــــــــــشه دلت واسه اونی تنگ میـشه که نمیتونی عکسشو رو دیوار بزنی !!!!
پای هر خداحفظی محکم باش
کم کم یــــاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیــــــر کردن یه روح را
ایـنکه عشق تکیـه کردن نیـــست
و رقاقت اطمیـــــنان آخر...
و یـــــــــــاد میگریکه بوسه ها قرار دادی نیستن
و هدیـــــــه ها .....
شده دلت بگیــــــره جایـــــی نباشی که بگذاری؟
شده کسی نباشه کنارت تا باهاش دردودل کنی؟؟
خدایـــــــا :همیـــــــشه یار دلهای تنها و تنهاشون نگذار !!!
حکم اعدام بود ...
اعدام لحظه ای مـکث کرد و بوسه ای بر طناب زد
داستان گفت :
صبر کنیـــــــــد آقای زندانی ایـــن چه کاریـــست !؟؟
زندانی خنده ای کردو گفت:
بیـــچاره طناب !!!
مرد شدن حاصل یه لقاح اتفاقیست
اما...
مرد بار امدن و مرد زیستن حاصل تلاش و غلبه بر سختی هاست
و مرد جاودانه بودن
حاصل یه عمر نیک نامیست !!!!!
دلتنگی چه حسی بدی است
تنهایی چه حسه بدی است
کاش !!!
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی میبارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادنش
دوست داشتن چه کلامیست
و من
چقدر دلتنگ دوست داشتن
من ماندم و تکه طنابی در مشت
با رفتن تو به زندگیم کردم پشت
بگذار فردا برسد میشنوی
دیروز غروب ...عاشقی خد را کشت !!!!
افسانه من به پایان رسیده است
دیگر نه اوای انتظار
دیگر نه بانگ جرس
نه آوای رحیلی
تنهایی /آرامگاه جاودان من است
. درد و سکوت همنشین جاودانه من !!!
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟کو دل پر طاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد ...
غنچه ای در باغ پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نشد
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
خوشحالی دلمو شکستی؟؟؟؟؟؟؟
بدان ای نازنین انچه شکستی تصویر زیبای خودت بود
که تو دلم ساخته بودم !!!!1
مطمعن باش ...برو
ضربه ات کاری بود که دلم سنگ شود
چه زیبا به منو سادگیم خندیدی ..
به منو عشق پاک ....
به این قلب یتیم که خیالم میگفت ...
تا ابد مال منی
تو بروتا راحت تر تکه های دل خودم را
ارام سر هم بند زنم ....
آه ازاین درد که جز مرگ منش درمان نیست ............
این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم ....
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست ......
آنچنان شوق این خاک بلاکش که دگر ...
انتظار مددی از کرم باران نیست ....
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت ...
ان خطارا به حقیقت کم از این تاوان نیست ....
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی از اوست ...؟
گر بگویم که تو در خون منی ..بهتان نیست ....
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید ....
علت ان است که بیمارو طبیب انسان نیست ....
تو که غریبه نیستی ...
دیگر نمیتوانم خودم را به آن راهی که نمیداتنم کجاست بزنم ....
دلم همان راهی را میخواهد
که تو در انتهایش ایستاده ای ....
تمام راه هایی که میگویند به ....
عشق ....
ختم میشود .....
چه حماقتی
.
.
.
مرا یاد نمیکند و باز میخواهمش
.
.
.
چه غرور بی غیرتی دارم .....
کی بود که با اشکای تو یه آسمون ستاره ساخت ....؟
کی بود که به نگاه تو دلشو عاشقونه باخت ....؟
کی بود که با نگاه تو خواب و خیال عشقو دید ...؟
کی بود که تنها واسه تو از دنیا دل برید ....؟
نگو کی بود ..کجایی بود اونکه برات دیوونه بود ....
رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود ....
من بودم اونکه دلشو ساده به پای عشقتو باخت
حسرت دوست داشتن تو همیشگی بوده و هست ....
کاش میرسید به گوش تو صدای قلبی که شکست ....
به خاطر تو سکوت را در شب ...
شب را در تاریکی دوست دارم ...
به خاطر تو قلب را در سینه .و تورا در قلب دوست دارم
نمیگویم برایت میمیرم ....
به خاطرت زندگی میکنم ....
اهای فلانی به زخم هایم خیره نشو ....
خودم میدانم عمیقند ....
با نگاهت به آتش میکشانی وفاداریم را ....
مگر تنها ندیدی؟؟؟
تو دور میشوی ....
من دور میمانم ....
پشیمون که شدی ...
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن نداره ....
مینویسم که حالم خوب نیست ....
بی ارادگی ....
تنهایی ....
تراوشات ذهن خسته ام روی این کاغذ نمینشیند ....
بغض این دلم دیگر دوام ندارد ....
پیری به من گفت تو هرگز نمردی ...
خون گریستم که چرا خدایم را سالهاست که ندیدم ...
بی شک دلتنگیم به خاطر اوست ....
همیشه یه نفر باید میرفت ....
همیشه یه نفر باید بغض میکرد ....
همیشه یه نفر به اوج گرفتن پرنده ای باید خیره میشد ....
همیشه یه نفر باید در دریای آرام غرق میشد ....
همیشه در بهترین لحظه ها یک نفر باید سقوط میکرد ....
همیشه یک نفر از خواسته هایش رد میشد ....
همیشه یک نفر باید میرفت ...
همیشه یک نفر باید میلرزید ...
تا.....
کسی بماند ....بخندد
ان یک نفر ...خود من بود ...
که رفت ...!
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو .....
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزای خوبه زندگیمو ....
چرا اول قصه همه دوستم میدارن ...؟
وسط قصه میشه ..سربهسرم میزارن !
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میزارن ...
میتونم مثل همه دورنگ باشم ..دل نبازم ...
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم ....
تا با یه نیش زبون بترکه و داغون بشه ...
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی ....
میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی ....
با این حرفا منم میشم مثل اونا ...
من باید از چی بفمم یکی دوستم داره ؟؟؟
توی دنیا ..اصلا عشق واقعی وجود داره؟؟؟
من همینم که تو میبینی ..
نه دروغم نه تظاهر بلدم ....
دیگه چیزی ندارم فقط بدون ...
همه دنیارو برات بهم زدم ..
تو نمیتونی فراموشم کنی وقتی تو خاطره اسم منه ....
من نمیتونم فراموشت کنم ...
وقتی قلبم برای تو میزنه ...!
خالی ام از حرف ...پرم از دلتنگی !!!
تشویق هجرت باران خستته ام از اندیشه ....
دلگیرم از سوالات بی انتها .....
آلوده ام به روز مرگی ....
دورم از عشق .....
بی میلم به گفتن یا ناگفتن ......
حنجره را رغبتی به فریاد نیست .....
تلخم ...دلگیرم ....دل چرکینم ...خشمناکم ....
از خود فرسنگها فاصله دارم ....فاصله ای که کم نمیشود .....
در عذبم ...در تب و تابم ..در التهابم !!!
خسته ام خسته از تکرار ....
کجایی؟..........
دنیا اونقدر کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری رو هر روز میبینی ...
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت میخواد رو هیچوقت نمیبینی !!!!!
انتظار !!!
واژه ی غریبی است ....
واژه ای که روزها یا شایدم ماهها با آن خو گرفتم ....
چقدر سخته انتظار !!!
هر صبح طلوعی دیگر است برای انتظار فردای من ....
خواهم ماند تنها در انتظار تو ...
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو .....
نمیدانم !!!
کاش فقط بودی...
وقتی بغض میکردم ....
بغلم میکردی....
و میگفتی:
ببینم چشماتو ....
منو نگاه کن ....
اگه قهر کنی میرما .....
میدانی ؟
به رویت نیاوردم .....
آن زمانی که به جای تو گفتی شما ....
فهمیدم پای او در میان است ....
ϰ-†нêmê§ |