گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟کو دل پر طاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد ...
غنچه ای در باغ پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نشد
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
خوشحالی دلمو شکستی؟؟؟؟؟؟؟
بدان ای نازنین انچه شکستی تصویر زیبای خودت بود
که تو دلم ساخته بودم !!!!1
مطمعن باش ...برو
ضربه ات کاری بود که دلم سنگ شود
چه زیبا به منو سادگیم خندیدی ..
به منو عشق پاک ....
به این قلب یتیم که خیالم میگفت ...
تا ابد مال منی
تو بروتا راحت تر تکه های دل خودم را
ارام سر هم بند زنم ....
آه ازاین درد که جز مرگ منش درمان نیست ............
این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم ....
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست ......
آنچنان شوق این خاک بلاکش که دگر ...
انتظار مددی از کرم باران نیست ....
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت ...
ان خطارا به حقیقت کم از این تاوان نیست ....
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی از اوست ...؟
گر بگویم که تو در خون منی ..بهتان نیست ....
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید ....
علت ان است که بیمارو طبیب انسان نیست ....
تو که غریبه نیستی ...
دیگر نمیتوانم خودم را به آن راهی که نمیداتنم کجاست بزنم ....
دلم همان راهی را میخواهد
که تو در انتهایش ایستاده ای ....
تمام راه هایی که میگویند به ....
عشق ....
ختم میشود .....
چه حماقتی
.
.
.
مرا یاد نمیکند و باز میخواهمش
.
.
.
چه غرور بی غیرتی دارم .....
کی بود که با اشکای تو یه آسمون ستاره ساخت ....؟
کی بود که به نگاه تو دلشو عاشقونه باخت ....؟
کی بود که با نگاه تو خواب و خیال عشقو دید ...؟
کی بود که تنها واسه تو از دنیا دل برید ....؟
نگو کی بود ..کجایی بود اونکه برات دیوونه بود ....
رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود ....
من بودم اونکه دلشو ساده به پای عشقتو باخت
حسرت دوست داشتن تو همیشگی بوده و هست ....
کاش میرسید به گوش تو صدای قلبی که شکست ....
به خاطر تو سکوت را در شب ...
شب را در تاریکی دوست دارم ...
به خاطر تو قلب را در سینه .و تورا در قلب دوست دارم
نمیگویم برایت میمیرم ....
به خاطرت زندگی میکنم ....
اهای فلانی به زخم هایم خیره نشو ....
خودم میدانم عمیقند ....
با نگاهت به آتش میکشانی وفاداریم را ....
مگر تنها ندیدی؟؟؟
تو دور میشوی ....
من دور میمانم ....
پشیمون که شدی ...
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن نداره ....
مینویسم که حالم خوب نیست ....
بی ارادگی ....
تنهایی ....
تراوشات ذهن خسته ام روی این کاغذ نمینشیند ....
بغض این دلم دیگر دوام ندارد ....
پیری به من گفت تو هرگز نمردی ...
خون گریستم که چرا خدایم را سالهاست که ندیدم ...
بی شک دلتنگیم به خاطر اوست ....
همیشه یه نفر باید میرفت ....
همیشه یه نفر باید بغض میکرد ....
همیشه یه نفر به اوج گرفتن پرنده ای باید خیره میشد ....
همیشه یه نفر باید در دریای آرام غرق میشد ....
همیشه در بهترین لحظه ها یک نفر باید سقوط میکرد ....
همیشه یک نفر از خواسته هایش رد میشد ....
همیشه یک نفر باید میرفت ...
همیشه یک نفر باید میلرزید ...
تا.....
کسی بماند ....بخندد
ان یک نفر ...خود من بود ...
که رفت ...!
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو .....
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزای خوبه زندگیمو ....
چرا اول قصه همه دوستم میدارن ...؟
وسط قصه میشه ..سربهسرم میزارن !
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میزارن ...
میتونم مثل همه دورنگ باشم ..دل نبازم ...
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم ....
تا با یه نیش زبون بترکه و داغون بشه ...
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی ....
میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی ....
با این حرفا منم میشم مثل اونا ...
من باید از چی بفمم یکی دوستم داره ؟؟؟
توی دنیا ..اصلا عشق واقعی وجود داره؟؟؟
من همینم که تو میبینی ..
نه دروغم نه تظاهر بلدم ....
دیگه چیزی ندارم فقط بدون ...
همه دنیارو برات بهم زدم ..
تو نمیتونی فراموشم کنی وقتی تو خاطره اسم منه ....
من نمیتونم فراموشت کنم ...
وقتی قلبم برای تو میزنه ...!
خالی ام از حرف ...پرم از دلتنگی !!!
تشویق هجرت باران خستته ام از اندیشه ....
دلگیرم از سوالات بی انتها .....
آلوده ام به روز مرگی ....
دورم از عشق .....
بی میلم به گفتن یا ناگفتن ......
حنجره را رغبتی به فریاد نیست .....
تلخم ...دلگیرم ....دل چرکینم ...خشمناکم ....
از خود فرسنگها فاصله دارم ....فاصله ای که کم نمیشود .....
در عذبم ...در تب و تابم ..در التهابم !!!
خسته ام خسته از تکرار ....
کجایی؟..........
دنیا اونقدر کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری رو هر روز میبینی ...
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت میخواد رو هیچوقت نمیبینی !!!!!
انتظار !!!
واژه ی غریبی است ....
واژه ای که روزها یا شایدم ماهها با آن خو گرفتم ....
چقدر سخته انتظار !!!
هر صبح طلوعی دیگر است برای انتظار فردای من ....
خواهم ماند تنها در انتظار تو ...
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو .....
نمیدانم !!!
کاش فقط بودی...
وقتی بغض میکردم ....
بغلم میکردی....
و میگفتی:
ببینم چشماتو ....
منو نگاه کن ....
اگه قهر کنی میرما .....
میدانی ؟
به رویت نیاوردم .....
آن زمانی که به جای تو گفتی شما ....
فهمیدم پای او در میان است ....
جزر و مد های زیادی آمدند و رفتند ...
موج در موج ....
اما نمیدانم چرا ...
هنوز هم برتن خیس ساحل ...
اسم تورا مینویسم ...
نقاش نیستم ولی تمام لحضه های با تو بودن را درد میکشم ....
برای تومینویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است ....
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ میکند ....
در کویر قلبم از تو برای تو مینویسم ...
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی میکردم ....
تا مثل باران هر شب برایت شعر میسرودم ....
آنگاه زمان را در گوشه ای جا میگذاشتم و به شوق تو اشک میشدم ...
به احترام عشق ...
از با تو بودن میگذرم ....
رهایت میکنم ...
و تا ناکجای قصه ها در سرنوشت گم میشوم ....
اما عشق تورا به دنبال خواهم داشت ...
و تو ...
آن زمان که تا ناکجای قصه ات رسیدی ...
فصل عشق مرا خواهی خواند ....
تو نیستی و صدای تو ...
هوای خوب این خونست ....
صدای پای عطر گل ...
صدای عشق این دیوونست ....
تو از من دورو من دلتنگ ....
تو آبادی و من وییرون ...
همیشه قصه این بوده ...
یکی گریوونو یکی خندون ....
همیشه قصه این بوده ....
توی یه لحظه توی یه دیدار ....
یه زخم از زهر یک لبخند ....
آن روز که تو رفتی همه گفتند :
از دل برود هر آنکه از دیده رود ...
آن لحظه به ناباوری و غصه من خندیدند ...
اکنون آه تو ای سفر کرده ....
اگر باز نخواهی گشت ...
کاش می آمدی و میدیدی ...
که رد این کلبه ی خاموش هنوز ....
یاد تو پا برجاست ...!
هر نفس که میکشم ..درد میکشم ...
از این زمانه نامرد میکشم ...
از سو تفاهم های ساده به نام عشق ....
از مرد ان نامرد میکشم ...
هر لحظه که از عشق صحبت است ...
من آه پراز درد میکشم ...
روزها چه بیهوده شب شدند ....
به امید فردا سرمه صبر میکشم ...
تنها یک بغض است که در تنهایی با من است ...
آرام به گذشته ها مینگرم ...
به چشمهایی که در رویای او به خواب رفت ...
ندایی از دور می آید که
بشکن این این بغض تنهایی را ...
تنها من ماندم و یک بغض .......
خسته از این همه دوری ..چه جوری
بتونم فراموش کنم ..این همه خستگی ذهن ....
پر از خاطرات بعداز رفتن تو ...
این همه صدا ..صدای توی گوشم ...
بی بهانه در خیابان قدم میزنم
زیر باران نگاه پر تعجب آدمها
صدای زیر لبشان ...این دیوونه رو ببین
من انگار چیزی گم کردم ...
سر گردان زیر قطره های باران ....
به دنبال نیمی از خودم .....
به هررهگذر مینگرم شاید پیدایش کنم ....
اما آنها هیچ کدام شبیه تو نیستن .....
حتی سایه ای از تو نیستند عشقم ....
و من بی حرف هنوز سرگردان ..خیابانم
زیر هجوم قطرات خاطرات ...!
تلخ ترین روزه جداییی روزیست که شیرین ترین لحظات را با آن که دوسش داری سپری کنی
بی خبر آن که فردا و فردا ها دیگر اورا نخواهی دید ...
ϰ-†нêmê§ |